در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]

وداع...

(وداع جانسوز فرزندان شهید حاج مهدی کازرونی با پدر )

خیلی زمان نگذشت که وداع شروع شد...

پدرم 


کودکیم کنار لبخندهای بی انتهای تو ناتمام ماند ... 



و چقدر زودتمام شد برای من خنده بی انتهای تو ......



(وداع جانسوز فرزندان شهید حاج مهدی کازرونی با پدر )



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/5/29:: 1:31 صبح
بخوانیم و حواسمان را جمع کنیم

برادر مهندس «صدر الله فنی» بالای یکی از کیسه های کمک های مردمی ایستاده و نان خشک می خورد.

شهید صدر الله فنی

شهید صدر الله فنی در سال 1334 در بهبهان متولد شد ، او در تاریخ 25 دی ماه 1366 در مسئولیت فرمانده قرار گاه سپاه شانزدهم رمضان به شهادت رسید ، در اینجا خاطره ای کوتاه اما تاثیرگذار از این سردار شهید عزیزخواهید خواند ، آنان که دستی در سفره بیت المال دارند و داعیه خدمت به اسلام بخوانند و حواسشان را جمع کنند.

بعد از تمام شدن وقت نهار، از جلوی تدارکات سپاه شوش رد می شدم که دیدم برادر صدر الله فنی بالای یکی از کیسه های کمک های مردمی که نان خشک داخلش بود ایستاده و نان خشک می خورد ، ظرف آبی هم کنار دستش بود که گاهی با آن لب تر می کرد از دیدن این منظره منقلب شدم و رفتم خدمتشان گفتم:‌برادر فنی ! غذا که هست. اگه بگید ، بچه ها میارن خدمتتون.

جواب داد : ممنونم. خدا خیرت بده . شما دعاکن خدا بابت همین چهار تیکه نون خشک از من بگذره ، چون من کاری واسه اسلام انجام ندادم./



کلمات کلیدی :: شهید، رمضان
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/5/10:: 2:3 عصر